جدول جو
جدول جو

معنی قلعه سردار - جستجوی لغت در جدول جو

قلعه سردار
(قَ عَ سَ)
دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی خاور چقلوندی و 5هزارگزی جنوب خاوری اتومبیل رو خرم آباد به چقلوندی. موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنۀ آن 180 تن آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و سیاه چادر بافی است. راه مالرو دارد. و ساکنین از طایفۀ مال اسد هستند و در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ)
نام ولایتی است و جایی نیز هست که غار کیخسرو آنجاست. (برهان). نام قلعه ای است که در آنجا تخت و جام کیخسرو بوده و اسکندر بدانجا رفته پادشاه آنجا را سریری گفتندی، اگر بمناسبت تخت است سریر عربی است و فارسی نیست. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به سریرافراز شود
لغت نامه دهخدا
(پُ فُ)
قلعه دارنده. قلعه بان. دژبان:
قلعه داران خزینه ها بردند
قلعه را با کلید بسپردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سُ)
از دههای کوهسار است در مازندران. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 172)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ سَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 10 هزارگزی شمال باختری دهدز و کنار راه مالرو دره شور به مهراب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 56 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَیْ یِ)
کلاته ای است در سبزوار
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
تیره ای از طایفۀ اورک هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان، واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری اصفهان متصل به راه کرارج به براگون. سکنۀ آن 17 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ / سِ)
دهی است از دهستان رودحله. بخش گناوۀ شهرستان بوشهر، واقع در 51هزارگزی جنوب خاور گناوه و جنوب رود حله. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریائی است. سکنۀ آن 236 تن است. آب آن از چاه و رود حله و محصول آن غلات، دیمی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قلعه ای است در نواحی موصل و دیاربکر. گویند: تولد سلطان سنجر در آنجا واقع شد. (برهان). سنجار از دیار ربیعه است و از اقلیم چهارم. دور بارویش سه هزار و دویست گام است از سنگ و گچ کرده اند و بر روی کوهی نهاده است بر جانب قبله و چنان افتاده است که بامهای هر رسته خانه ها زمین کوی یک رستۀ دیگر است. باغستان فراوان دارد و سماق و زیتون و انجیر و میوه های فراوان دارد و حقوق دیوانیش صد و چهل و هفت هزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب ص 105). نام شهری است میان نصیبین و شهر دارا و مردم آنجا ایرانیان از قبیلۀ اکراد باشند. (از ابن بطوطه). بفاصله سه منزل از موصل. (غیاث). شهری است مشهور به سه روزه راه از موصل به بین النهرین. محمد ابراهیم بن ساعد بخاری از آنجا است. (منتهی الارب). آشوری سنجار در متون قدیم سنجارا در قدیم شهری بود از نواحی الجزیره و بین آن و موصل سه روزه راه بود اکنون قضایی است در عراق (سوای موصل) دارای 40511 تن سکنه، شامل دو ناحیۀ سنجار و شمال. مرکز آن هم سنجار دارای 12700 تن سکنه است. (فرهنگ فارسی معین) :
نکند یاد عقل از مولد
نزند لاف سنجر از سنجار.
خاقانی.
سنجر بمرد ویحک سنجار ماند اینک
چون بنگری بصورت سنجار به ز سنجر.
خاقانی.
یکی درمسجد سنجار به تطوع بانگ نماز گفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 137هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه فرعی لار به گله دار. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریائی است. سکنۀ آن 103تن است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و تنباکو شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ)
دهی جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 31هزارگزی باختر کرج و 7 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین. این ده در دامنه قرار گرفته و هوایی سردسیری دارد. سکنۀ آن 984 تن است. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات، بنشن، چغندر قند، صیفی، لبنیات و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دبستان و راه مالرو دارد و از طریق کردان ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ دی دَ)
دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 48هزارگزی شمال باختر آوج. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 348 تن است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، انگور و مختصر عسل و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ یِ سَ / سِ)
قلعه ای است از عراق و این در کتب تواریخ مثل مطلع السعدین و غیره مسطور است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
از توابع ناحیۀ قدیمی گرجیان در سخت سراست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 202)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
ده کوچکی است از بخش کرج شهرستان تهران. سکنۀ آن 15 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلعه دار
تصویر قلعه دار
کلاتدار محافظ قلعه دژبان کوتوال. یا قلعه دار سپهر. آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار